نمیدانستم به سادگی با آوازی تبسمی در هم می شکنی
عشوه ای هوس آلود مستت می کند
و راهی میکده ی ماهرویان می شوی
و من از روی سادگی ام تو را تقدیس می کردم
قبله گاه نیاز من
سر به میکده ی خرابات می زند
و تا نا کجا آباد وجودش می دود پرواز می کند
ومن ساده لوح بی خبر از این طوفان ها
با چشمانی خمار ندیدمش
او را تقدیس می کنم
معبود حقیقی من که طغیانش طوفانی می کند مرا
آن چنان مظلومانه مرا می نگرد که تمام وجودم در هم می شکند
و با عشوه ای مستانه به صداقت خویشتن خویش می رسم